دل من..پنجرهای است که در قاب نگاه تو گشوده میشود رو به زندگی...گیسوان تو همچون باران، میزند نوای دل را ،بر شیشههای خیس پنجرهی دل ،و من نشسته در کوچههای احساس ،رو به نگاه تو جوانه میزند بهار ،در شاخههای پاییزی درخت بودن من..کسی برای گنجشکهای جا مانده در پشت پنجره ،دانه نمیریزد...کسی افتاب را در غبار روبی پنجره از پردههای ضخیم به مهمانی گلدانها ،دعوت نمیکند..کسی برای تندی ضربان قلبی در سینه ،تره هم خورد نمیکند ..آدمیجا مانده در حسرت یک لیوان اب خنک ..یک تکه نان داغ و سایه بانی برای سرمای زمستانی که میاید از راه ،و در دلها نشسنه سالهاست...باور میکنم که حتی عشق ،ویترینی است تا جنسهای قلابی خود را در زیباییانبفروشیم ..و کسی باور نمیکند هرگز آغوش خیال تو از هر آغوشی زیباتر است..و ادمها تهی از خیال و فراموش کرده رویاهای شبانه را ..هیزم ه
خاطرات کودکی را میسوزانند تا سرانکشتان تنهایی را نبرد با خود باد یغما گر..دل من پنجرهای است که گیسوان تو همچون پردهای میرقصد با هوای نفسهایی که از احساس آکنده است.دست تو را که میگیرم...شاخهها از خواب برمیخیزند..و باران میبارد در کوچههای خیال
رضا۸/۲۵
بازدید : 218
دوشنبه 25 آبان 1399 زمان : 19:36