گیسوانت را نوازش دستم به لطافت شب میرساند،آرامش از چشمان تو در نگاهم جریان میابد ،ساز قلبم، تو را مینوازد و من دست در دست تو ..بودن زیر باران،گام برداشتن در خیابانی که در هماغوشی شاخههای درختان سر افراشته تا ابرها ،گشوده گشته است..آرامش شب ،سکوت شب و بارش باران ..و همهی اینها بهانهای است برای قلبی که در قلب من مینوازد شعر افرینش را..دستانم در دستانت گره میخورد و چشمانم در نگاهت گم میشود..میرویم تا سایه بانی از شاخهها ..نجوای دلم با تو میگوید؛،عشق ،سازی است که در سکوت آغاز میشود و شکفتن را به عروج در اسمان هوای نگاهی به اوج میرساند که حضورش ،از زمان عبور میکند و اغوشش در بی مکانی ؛امنترین مکان افرینش است...چه نزدیک است انچه دور میپنداشتیم..و م با تو در خیالم..تا کلبهای مانده زیر بارش باران در جنگلی انبوه و در اغوش تو در رقص و تو بر سینه ام رها کرده تارهای گیسوان خیست را..سینه ام سازی میشود ...قلبم ،ضربانی در مستی عشق و چنان مینوازد عاشقانههایمان را که انگار هرگز تمامیندارد.و چقدر دلم میخواهد هرگز تمام نشود..و عشق را جاودانگی است و عشق را پایانی نیست و عشق را در ظرف زمان گنجایشی نیست بودنی میشود بودنت ..بودنم ،بودنی که به جانم بند است ،و چه گفتنهایی که در این سکوت نهفته است..چشمانم، همچون قایقی غرق در رود نگاهت و دستانم همچون شاخهای در باران سرانگشتانت..مینوازد ساز دلم تو را با کشیدن چنگی بر گیسوانت و تا ابدیت مینوازد ..دلم را .امنیت ،ارامش ،ابدیت و عشق ..لبانم بر لبانت بوسهای میشود و سکوت..انگشت اشاره تو بر لبان من و من در لبان تو مست
یکی ب من بگع! بازدید : 279
چهارشنبه 27 آبان 1399 زمان : 10:38