رنگها ،عشق بازی میکردند...پای سخاوت گستردهی دریای ابی،خورشید طلایی تارهای درخشان گیسوان خود را رها میکرد...سبزی علفزارها و برگها در دستان قهوهای درخت و خاک ،چشم میگشود..لبان قرمز در دلربایی نارنجی به بوسهای رسید که عطر شکوفههای بهاری را در فضای نگاه جاری میکرد،قایق قلم در دستانم رقصید و دلم را برد، به شب گیسوانی که تا سحر پشت بوم پنجرهها ،رویا را نقاشی کند ..چشم که گشودم در چشمانت رسیدم به چشمهی زلالی که مست برق چشمانت ،از لا به لای صخره و سنگها ،میخزید تا دل دشت...رنکها در عشق بازی و من در بی رنگی حضور تو ..غزل خوان میسرودم..ساز چشمانت را
رضا۸/۶
بازدید : 223
چهارشنبه 6 آبان 1399 زمان : 21:41